♥دخترانه♥

♥خاطرات «۲»♥

1396/6/2 16:31
نویسنده : رویا
34 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یک روز همین روزا داشتم میرفتم مشهد خوب ان وقت حالم خوب بود که یهو سرم قیج رفت افتادم بعد خانمی امد و کمک کرد وقتی بیدار شدم تو بیمارستان بودم دیدم داداشم یه گوشه داره گریه میکه مامانم هم داره. قران می خونه بابام که خیلی باحال هی می گه دخترم حس می کنه من مردم نمی دونید چه قدر راجب این موضوع حساسن قه قهه

بیدار شدم مامانم گفت :وای دخترم زنده هست خندهمنم گفتم:مگه قرار بود بیمرم متفکراون گفت :نه مامان جان ایلان خوبی خواب آلودمنم گفتم: نه خیلی حالم بده دیدم یهو قش کرد قه قههحالا کسی باید اینو بستری می کرد خسته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)